موضوع انشا: انشادرباره توسیف دریا فصل زمستان را توصیف کنید. انشادرباره توسیف دریا - mansour13

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیـها طَویلاً

بارالها! دوستی ات را محبوب ترین چیزها برایم قرار ده، انشادرباره توسیف دریا ترس از خودت را ترس آورترین چیزها نزدم قرار ده وبا شوق بـه دیدارت، نیـازهای دنیـایی را از من بِبُر . انشادرباره توسیف دریا [رسول خدا صلی الله علیـه و آله]

کل بازدیدها:----384956---
بازدید امروز: ----2-----
بازدید دیروز: ----26-----

mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی

دوشنبه 87/10/2 ساعت 9:27 عصر


به نام خدا

موضوع انشا: فصل زمستان را توصیف کنید.

زمستان یک فصلی هست کـه بعد از فصل پاییز است. درون زمستان روی درختها برف مـی ریزد. وقتی کـه برف با تمام مـی شود ما مـی توانیم درون زیر درخت برویم و آن را تکان تکان بدهیم که تا دوباره برف ببارد. من این کار را دوست مـی دارم. مادر من این کار را دوست نمـی دارد. چون هروقت من این کار را مـی کنم مادرم من را کتک مـی زند و مـی گوید "توله سگ! این کارو نکن. سرما مـی خوری پول نداریم ببریمت دکتر." ولی من این کار را مـی کنم. مادرم به منظور اینکه من درختها را تکان تکان مـی دهم من را کتک مـی زند. مادر من زن مـهربانی است. من او را دوست مـی دارم. او به منظور درختها کـه تکان تکان مـی دهم دلش مـی سوزد و من را کتک مـی زند. خانم معلم ما زن چاقی هست . او مـی گوید درختها درون فصل زمستان خوابیده اند و دوباره درون فصل بهار بیدار شدند. زمستان یک فصلی هست کـه در آن هوا سرد بوده است. ما درون خانـه بخاری داریم ولی آن کار نمـی کند. ما حتما در آن نفت بریزیم ولی پدرم این کار را نمـی کند. او مـی گوید درون خانـه به منظور نفت خ ما پول نداریم. یک شب کـه خیلی درون آن سردم بود از رختخوابم بلند شدم و به نزد پدرم رفتم و او را با سرعت تکان تکان دادم که تا بیدارش کنم و به او بگویم کـه سردم بوده است. وقتی او را بیدار کردم او من را کتک زد و من درون زیر پتوی خودم رفتم و گریـه کردم. درون زمستان باران هم مـی بارد و روی زمـین جمع مـی شود. درون کفشـهای من دو سولاخ بزرگ دارد و یک سولاخ کوچک هم هست و در آنـها آب فرو مـی رود. همـیشـه پاهای من درون زمستان یخ زده بوده است. درون زمستان ممکن هست مردم بمـیرند. درون پارسال یکی از همسایـه های ما از سرما مرد. آنـها بخاری نداشته اند. ما بخاری داریم ولی کار نمـی کند. بخاری خیلی چیز خوبی هست و درون زمستان به منظور ما خیلی لازم داریم. درون زمستان پرنده های قشنگ بـه مسافرت مـی روند و کلاغ مـی آید. کلاغ قارقار مـی کند. آنـها به منظور درختها لالایی مـی گویند وگرنـه درختها خوابشان نمـی توانند ببرد. وقتی درختها درون خواب هستند پدرم شاخه های آنـها را مـیبرد. او مـی گوید آنـها درون خواب هستند و دردشان نمـی کند. من یک برادر کوچک دارم. اسم او غزنفر هست اما اسم من رحیم است. وقتی او درون بعد از ظهر خواب بود من درون آشپزخانـه رفتم و یک چاقو آوردم و با آن دست برادرم را ب. ولی او بیدار شد و گریـه کرد و من فرار کردم. وقتی شب شد پدرم از کار آمد و برادر کوچکم چقلی مرا کرد و پدرم هم من را بسیـار کتک زد. من درون زمستان آدم برفی درست کرده ام. مــن درون حیـات آدم برفی درست کرده ام. آدم برفی من هیچوقت دماق ندارد. آدم برفی من نمـی تواند نفس بکشد و زود مـی مـیرد. من درون کارتن دیده ام کـه دماق آدم برفی از هویج است. مادرم بـه من هویج نداده است. ولی یک بار من درون آشپزخانـه رفتم و یک دانـه هویج کـه داشتیم دزدیدم و آن را دماق آدم برفی کردم و او توانست کـه نفس بکشد و خیلی خوشحال شد. وقتی مادرم فهمـید خیلی مرا کتک زد. من درون فصل زمستان خیلی بیشتر کتک مـی خورم و نمـی دانم چرا اینجوری است. من فصل زمستان را دوست مـی دارم. این بود انشای من.


  • لیست کل یـادداشت های این وبلاگ
"); else  




[موضوع انشا: فصل زمستان را توصیف کنید. - mansour13 انشادرباره توسیف دریا]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 13 Sep 2018 20:11:00 +0000